پسر عاشق پیشه به دلیل عشق زیاد به یک دختر خودش را حلق آویز کرد و کشت! ماجرای این پسر عاشق به 8 سال پیش میگردد. به زمانی که اشکان در یک مراسم عروسی برای اولین بار دختری را به نام پرستو دید و صد دل عاشق این دختر شد. پسرتو نیز بسیار اشکان را دوست داشت. این دختر و پسر به عشق داشتن زندگی موفق به تحصیل ادامه دادند و هر دو مهندس شدند. اشکان پس از پایان تحصیلاتش راهی سربازی شد. اما در تمام این مدت با پرستو ارتباط تلفنی و تلگرامی داشت. هر از گاهی نیز که به مرخصی می آمد به دیدن پرستو می رفت. اشکان در طول دوران سربا, ...ادامه مطلب
ماجرای دختر جذاب و زیبای شیرازی که با عکس های برهنه پسران را اغفال می کرد! ماجرای دختر جذاب شیرازی که پسران جوان را سر کیسه میکرد و درتلگرام و شبکه های اینترنتی سرو صدا کرد بلاخره این دختر دستگیر شد.سرهنگ “سید موسی حسینی” در تشریح این خبر گفت: یک دختر خوشگل شیرازی با حضور در پلیس فتا استان فارس شیراز اظهار کرد چندی پیش متوجه تغییر در رفتار پسر ۱۵ ساله اش شده است و وی به طور مشکوکی تا نیمه های شب مشغول کار کردن با تلفن همراه خود می باشد. ماجرای دختر خوشگل شیرازی که پسران جوان را سرکیسه می کرد دخت,داستان زیبای دختر,داستان زیبای دختر و پسر,داستان زیبای دختر هوس باز ...ادامه مطلب
ماجرای دختر جذاب و زیبای شیرازی که با عکس های برهنه پسران را اغفال می کرد! ماجرای دختر جذاب شیرازی که پسران جوان را سر کیسه میکرد و درتلگرام و شبکه های اینترنتی سرو صدا کرد بلاخره این دختر دستگیر شد.سرهنگ “سید موسی حسینی” در تشریح این خبر گفت: یک دختر خوشگل شیرازی با حضور در پلیس فتا استان فارس شیراز اظهار کرد چندی پیش متوجه تغییر در رفتار پسر ۱۵ ساله اش شده است و وی به طور مشکوکی تا نیمه های شب مشغول کار کردن با تلفن همراه خود می باشد. ماجرای دختر خوشگل شیرازی که پسران جوان را سرکیسه می کرد دخت,داستان زیبای دختر,داستان زیبای دختر و پسر,داستان زیبای دختر هوس باز ...ادامه مطلب
ماجرای ازدواج سوم زن این زن پس از ازدواج با شوهرش به او نگفته بود که دو بار دیگر نیز ازدواج کرده و حتی حاصل ازدواج دومش یک پسر است! پس از دوره ای کوتاه که با شوهر سومش زندگی کرد او را به خاک سیاه نشاند! خلاصه داستان ازدواج و طلاق «ایرج» تنها این چند کلمه نیست، او به خاطر دل دادن به دختری که 15 سال پیش جلوی مغازه نجاریاش دید، مرارتهای زیادی تحمل کرد و حتی کارش به زندان هم کشید، اما با این حال هنوز پروندهاش بسته نشده است.ایرج مردی 41 ساله با اندامی درشت و صورتی آفتاب سوخته بود. جلوی مجتمع قضایی خانواده ونک در انتظار مادرش بود تا دستور قاضی را بیاورد. خودش آمده بود بیرون و داشت زیر آفتاب گرم مرداد ماه سیگار دود میکرد. همانجا خاطرات زندگی مشترکاش مثل یک فیلم یا پردهای از یک نمایش تراژیک در ذهنش مرور میشد.ماجرا از سالها پیش شروع میشد. در یک روز بهاری مشغول کار در نجاری پدرش بود که دختری جوان مسیر زندگیاش را تغییر داد. دو سه سالی میشد که از سربازی آمده بود و عجلهای هم برای ازدواج نداشت اما دختر جوان او را به زندگی مشترک علاقهمند کرد. دختر آمده بود پایه صندلی را تعمیر کند. چند کلمهای بین شان رد و بدل شد و چند روز بعد هم آمد و از ایرج خواست مدارک شناساییاش را امانت نگه دارد. بهانهاش این بود که از شهرستان آمده، مهمان خانه خواهرش شده و دنبال کار است اما نمیخواهد شوهرخواهرش از این موضوع بویی ببرد. چند روز بعد هم آمد و مدارک را پس گرفت. ایرج که حتی نگاهی به مدارک دختر نینداخته بود؛ اسمش را پرسید که او خودش را «مهناز» نامید.مهناز چند باری به بهانههای مختلف به نجاری آمد و در جریان گفتوگوهایش اعتراف کرد پیش از این با پسرعمویش عقد کرده اما در دوره نامزدی از هم جدا شدهاند. اما این موضوع برای ایرج چندان اهمیتی نداشت، حتی اینکه مهناز سه سال هم از او بزرگتر بود برایش اهمیت نداشت. پس از پدر و مادرش خواست برایش آستین بالا بزنند، اما آنها مخالف این وصلت بودند، دلیلشان هم نداشتن شناخت کافی از مهناز بود. با این حال ایرج همچنان اصرار کرد و بالاخره جشن عروسی برپا شد. آن هم با مهریه 180 سکهای و یک جشن مفصل. او آنقدر همسرش را دوست داشت که راز ازدواج قبلی مهناز را هم فاش نکرد اما دلخوشیهای ایرج یک سال هم دوام نداشت چرا که از تماسهای پنهانی مهناز با پسربچهای باخبر شد, ...ادامه مطلب